حضرت مادر به دست های حضرت قمر توسل پیدا میکند
و حضرت قمر فقط به فکر کوچه است
حکایتی است...
من چرا؟
بهترین ها به فدای قدم هایت
حیف او نیست که من را میثم دارش کنند؟
پ ن:
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم
اغیثینی یا فاطمه الزهرا...
قلم در دست گرفتن سودی ندارد
به نظرم این روز ها باید کمی عابس شد...
گاهی میشود که زخم دلت تازه میشود و ناقدی بر آن نمک میریزد و میرود و تو...
پی نوشت:
از اضطراب لحظه های زندگی متحیر که بشوی , عبرتی میشوی برای عوام...
نصیحت نوشت:
پاهاتو جمع کن! از گلیم زده بیرون
آرزو نوشت:
مدتیه دلم واسه خودم تنگ شده
کاش رفع دلتنگی بشه
پایان نوشت:
قصه ما دراز است هنوز
یا حضرت عشق مددی...