گودال تلاوت میکند
صدای روایت ابوتراب به گوش میرسد...
در لحظه ی تحویل
چشمان من هم به فاطمیه رفته بودند
امان از وقتی که کسی را تحویل نگیرند...
هه
جهان سرد است
و هنوز قصص الانبیا را ننوشته اند
ولی ما بر عرشه ی کشتی ایستاده ایم
و معرفت نوح را میخوانیم...
پی نوشت:
حکایتی شده هاا /:
همینطوری نوشت:
در وحشت توفان ها ماندیم و نشد پیدا
نوحی که رها سازد این روح مهیا را
مست نوشت:
هووووووووو
دیشب خواب غبار دیدم!
یعنی تعبیرش خاک میشود؟
گفتم در این بهار
از محمود رضا ها و کمیل ها و صمد ها و ابراهیم ها و محمد ها و .... بنویسم
"مردمانی که با گلوله و ترکش بزرگ شده بودند اما هیچ گاه آدم آهنی نشدند..."
ولی دیدم دستم از دامنشان کوتاه شده و مدت هاست که راهمان از هم جدا ست...
این اشک ها فقط به احتمال آمدنت جاری شدند
مرا یعقوب کرده اند این احتمال ها...
پیراهنت کجاست ؟
دیگر خیری نمیرسانند این دستمال ها
زمان رسیدن تو ,همان زمان رسیدن است...
پ ن:
دلم از نبودنت پر است آن طور که اضافه اش از چشمانم میچکد...