ای که همه هستی از توست
تو خود برای که هستی؟
دکتر علی شریعتی
قبول نیست!
خون ، خون است
اشک راهش جداست....
پرسید:
با آهو چه باید کرد, صیاد
گویی...
زبانم لال شد از پرسش او...
کوه ها
سرگردان سرگردانی خویشند
و آسمان,
با تن پوشی از ابر,
فرمانبردار زمستان سپید!
وقتی با خیال بهار درختی به خمیازه خواب میرود
من
سرگردان نگاهی میمانم که
در خیابان ها جا میماند!
شهدا از ما میخواهند راهشان را ادامه بدهیم
این راه روشن است
فانوس به دست گرفته ایم برای چه؟
شهید احمد کاظمی
آنجا که بروید محکومتان میکنند به آرامش
آخر حاکمش رئوف نام دارد...
چله ای باید گرفت
تا بفمیم شراب کدام است و سرکه کدام!
همه جا ,همه , جا زدند
تنها من ماندم و یک رگ
وسط عوعوی گرگ های خیره سر!
همه میروند و برگشتی نیست
جز خاطره ها...
و تو از خاطر ما نخواهی رفت
دلاور شهید علی چیت سازیان
دریافت