روزها روزهایست ک سخت عباس ع لازم شده ام
باید کسی باشد...
کسی ک از عباس بگوید و با عباس سیرآبم کند...
بگوید و این آب های پشت چشمه را بر من بیچاره آزاد کند...
سخت عباس لازمم....
اما...اما عباس ع بودنش ک همیشگیست...
یک راوی عباسی نبود؟!..
...
...
...
اینجا...
این شهر...
شهر کثیف دودها...
اینجا هوایش هم ضرر دارد انسان هایش که جای خود...
اینجا بی حجابی روشنفکریست و حجاب تحجر...
اینجا روح که هیچ جسم یادگاران کربلا را هم اذیت می کند...
اینجا عده ای از عرفا حتی از نمکش استفاده نمی کنند به خاطر جنازه های داخل دریاچه هایش...
اینجا دوباره "غریب" شده ایم...
اینجا "جبار" تجلی می کند و آنجا "رحمن"...
غسل با آب فرات کجا و اینجا کجا...
ما از مدرنیته کثیف این شهر گذشتیم و به تمدن آسمانی کربلا رسیدیم...
بیاد شب های سرد بین الحرمین...
بیاد حریم امن حضرت پدر...
بیاد شهری که حتی یک بی حجاب نداشت...
بیاد هوای پاک نجف ...
بیاد خیمه گاه ...
بیاد طعام بهشت...
بیاد آغوش گرم پدر...
بیاد چای شیرین کربلایی ها ..
بیاد فلافلی های نجف...
بیاد آسمان پر ستاره الاماره...
بیاد وجب به وجب خاک سرزمین حسین...
بیاد جایی که به "آخر دنیا" رسیدن را یادمان دادند...
بیاد جایی که معنی "عشق" را یادمان دادند...
بیاد جایی که "محبت" درس داده شد...
بیاد غربت پر از غم سامرایی ها
ما بی تو خسته ایم...
تو بی ما چگونه ای؟
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند...؟
پ ن:
یا مسخر القلوب
ادرکنی...
دل آرام را بی تاب میکنی!
دل بی تاب را آرام !
آخرش نگفتی :
تو ، دردی یا درمان ؟
زندگی بدون حسین (ع) را تصور کنید
به گمانم مرگ نتیجه اش میشود ...
پ ن:
حبل الورید پیدا شد...
چه رفت و آمدیست این شب ها بین ارض و سماء
فرشتگانی قرآنی را بر زمین می آورند
و ملائکی قرآنی دیگر را به عرش...
این کجا و آن کجا....
یاران به بسم الله گفتن رد شدند از آب
من ختم قرآن کردم و درگیر مردابم...
پ ن:
نرسیدند
فوت شدند
این است داستان مرداب ها...